دمدمه های صبح از خواب بیدار شد. تا چشمش به سپیدی فجر افتاد با تأثر سر بر زانو گذاشت و گریست. علت گریه اش را پرسیدم، گفت:

«نمازم قضا شده.» 

گفتم:

«ولی هنوز تازه اذان صبح را گفته اند؛ تا طلوع آفتاب خیلی وقت هست.»

مجددا صدایش به گریه بلند شد و گفت:

«نماز شبم قضا شد.»


"خاطره ای از شهید محمد هاشمی"